از جمله مواردی که اصطلاحات آمریکایی در تداوم استراتژی تغییر از درون و استحاله پیگیری می کند، محدود کردن ولایت فقیه و اساسا حذف این عنصر اصلی و تعیین کننده از حاکمیت نظام است . از آنجا که غرب در رویارویی بیست ساله خود با جمهوری اسلامی و پیشینه تاریخی بیش از یک صد ساله مصاف با ملّت ایران ، کارآمدی عنصر رهبری و مرجعیّت دینی را مکررا آزموده است ، برخورد با ولایت فقیه را که همان مرجعیّت و امامت دینی است که اینک زمام امور کشور را بدست گرفته و در مقابل فزون طلبی و باج خواهیهای غرب مقاوم ایستاده است ، به عنوان مهمترین عنصر در دستور کار خویش قرار داده است و این هدف چه توسط غربیها و چه عوامل و دست نشاندگان آنها و چه از زبان افراد و جریانات تجدید نظر طلب داخلی به صور مختلف تعقیب می شود . برابر دانستن ولایت فقیه با دیکتاتوری و استبداد، غیر منتخب بودن نهاد رهبری و ولایت فقیه ، تعارض ولایت فقیه با دموکراسی و مردم سالاری ، غیر پاسخگو بودن رهبری در مقابل ملّت و ...! که طی دوران پس از انقلاب بکرات مستند به دلائل متقن عقلی واقع پاسخ داده شده و در عمل نیز نظام ولایت فقیه بعنوان طرح سیاسی اسلام برای اداره امت اسلامی در دوران غیبت ، صلاحیت و کارآمدی خود را در صحنه های سخت و دشوار گذشته انقلاب نشان داده است از جمله مواردی است که مدام تکرار می شود.
از آنرو که مشروعیّت حاکمیت سیاسی در اندیشه دینی ، ناشی از صلاحیّت هایی است که اسلام برای حاکم اسلامی مشخص کرده است حذف ولایت فقیه یعنی حکومت فقیه عادل واجد شرایط، به معنی نفی حاکمیّت دینی و سلب مشروعیّت حکومت است و این آشکارا با نظام جمهوری اسلامی که ساختار حاکمیّت در آن بر اصول و مبانی اسلامی استوار است در تعارض واقع می شود و نفی نظام پذیرفته شده حاکم بر یک کشور، به معنی نفی امنیّت ملّی آن کشور است.
ولادت با سعادت
مولی الموحدین حضرت علی (ع)
وروز پدر مبارک.
تویی که ذکر جمیلت به هر زبان جاری است
زلال یاد تو در جویبار جان جاری است
مدام زمزم وصف تو ای سلاله نور
به باغ خاطر هر طبع نکته دان جاری است
صدای عدل تو ای خصم اهل جور, هنوز
بسان صاعقه در گوش آسمان جاری است
به کام دهر چشاندی میی ز خم غدیر
که شور و جوشش آن در رگ زمان جاری است
ز چشمه سار ولای تو ای خلاصه لطف
به جویبار زمان فیض جاودان جاری است
بود ولای تو و آل تو چو کشتی نوح
که بی مخاطره در بحر بیکران جاری است ...
دوستان سلام این پست درباره هویت دینی ایرانیان است که این مطلب را بعد از مواجهه با چند انتقاد و قرار دادن زرتشت در مقابل اسلام توسط یک شخص زرتشتی و همچنین اظهار برخی نظرات اشتباه از دین و تضاد بین اسلام و زرتشت و جدا کردن دین از سیاست و تحمیل مغالطه عمدی یا غیر عمدی درباره جدا بودن زرتشت از سیاست و برخی نظرات دیگر...در قالب این پست در وبلاگ تحلیلی اسلام ؛ وحدت ؛ ولایت قرار میدم. امیدوارم استفاده ببرید و براتون مفید باشد.
البته مقدمه دارد که در این مقدمه درباره برخی از شخصیت ها و پارادوکسهایی توضیح داده شده که اگه مطالعه کنید بهتر تنه اصلی مطلب رو بهتر زودتر درک خواهید کرد اما مطلب اصلی در ادامه مطلب قرار داده شده است.
توصیه میکنم حتما بخونید چون میدونم اگه شبهه و شکی ویا سوالی درباره جدایی فرهنگ ایرانی از اسلام دارین رو جواب میده اگرم جواب نده حداقل کمی روشن میشید و همین روشنایی مقدمه ای بر تحقیق دراین مورد میشود.
شاید مطلب طولانی باشد ولی ساده است بخونید میدونم به دردتون میخوره...
نظرهم یادتون نره..............
هویت دینی ایرانیان
عماد افروغ
قبل از اینکه وارد بحث هویت ایرانی شوم، لازم میدانم به بحث پیرامون مفهوم هویت و چالشها و پاردوکسهایی که هویت با آن مواجه است بپردازم. هویت چیست؟ آیا از لحاظ معرفتشناسی و فلسفی، مسألهای به نام هویت وجود دارد یا خیر؟ آیا هویت معطوف به تداوم و استمرار است یا معطوف به تغییر و تحول؟ عنصر ثابت آن کجاست و عنصر متحول آن کجاست؟ آیا هویت اکتشافی است یا ایجادی یا امری ثالث است؟
این موضوع مورد بحث و چالشهای فراوانی قرار گرفته است و هنوز هم به رغم اینکه در این خصوص پوستهای از اتفاقنظر شکل گرفته، اما در لایههایی هنوز اختلافنظر وجود دارد. اگر بخواهیم به معنای لغوی هویت توجه کنیم، تا حدی میتوان از معنای لغوی آن چیزهایی را استنباط کرد.
فرهنگ مُعین واژهی هویت را چنین تعریف کرده است: آنچه که موجب شناسایی شخص باشد؛ یعنی آنچه که باعث تمایز یک فرد از دیگری باشد. پس هویت در خلأ مطرح نمیشود. حتماً یک خود (Self) وجود دارد و یک غیر (Other) وگرنه شناسایی معنا پیدا نمیکند. هویت بیشتر در زمینههای اجتماعی است که جای بحث دارد.
فرهنگ اکسفورد، به عنوان چیستی و کیستی فرد از هویت یاد میکند. کیستی! چیستی! به تعبیر رسای ویلیام هنوی، که یکی از ایرانشناسان و شرقشناسان شهیر است: ما تا ندانیم که بودهایم، نمیتوانیم بدانیم که هستیم، یعنی شناخت هستی ما در گرو شناخت تاریخی ماست و تا ندانیم که چگونه در جایی که هستیم رسیدهایم، نمیتوانیم بدانیم که کجا میرویم. این، سخن پرمعنا و پرمغزی است. ما هر کجا که میخواهیم برویم، چه در قالب وسعهی اقتصادی، توسعهی سیاسی یا توسعهی فرهنگی، اول باید ببینیم که در تاریخ چه بودهایم، چگونه به این جایی که الان هستیم، رسیدهایم؟ این گذشته را باید خوب شناخت.
واژهنامهی Blakwell، که معروف به اندیشهی اجتماعی است، میگوید هویت مشتق از ریشهی لاتین Idem است به معنای تشابه و تداوم. این تعریف خیلی رسایی است؛ یعنی هم در آن یک اشتراک، ثبات، تشابه و وحدت وجود دارد و هم یک استمرار تاریخی و کثرت. به عبارتی، وحدت در عین کثرت.
اولینبار که مفهوم هویت (Idenity) مطرح میشود برمیگردد به انتشار کتابی با نامه«جماعت تنها» در سال 1950 میلادی و کتاب دیگری در سال 1960 به نام «هویت و اضطراب». این مفهوم ابتدا برای دستیابی سیاهان، یهودیان و اقلیتهای دینی به امری مطرح میشود که بتواند به درک خویشتن تاریخی در مقابل کسانی که حالت تهاجم نسبت به آنها داشتند، بیانجامد.
در وادی علوم اجتماعی، هم روانشناسان و هم جامعهشناسان به مفهوم هویت توجه کردهاند. میدانید که در روانشناسی، فروید و اریکسون دو تن از روان شناسانی هستند که توجه ویژهای به هویت دارند و هویت را به عنوان یک امر ایستا نمیبینند. یعنی این خود (Self) را به عنوان یک امر ایستا تعریف نکردهاند. میدانید که وقتی فروید بحث خود (Ego) را مطرح میکند، در کنار آن ID نهاد و Superago فراخود را مطرح میکند. فروید معتقد است که فرآیند فراخود و نهاد، چیزی را در ضمیر خودآگاه شکل میدهد به نام خود (Ego).
اریکسون هویت را فرایند مستتر در فرد و فعالیتهای جمعی او میبیند. اما بحث بنده از زاویه روان شناسی نیست، بلکه از زاویهی یک شاگرد جامعهشناسی به هویت نگاه میکنم. باید دید در تئوریهای علوم اجتماعی، کدام تئوری میتواند حداقل یک کمک اجمالی در این خصوص به ما بکند؟
در بین مکاتبی که به مفهوم هویت توجه کردهاند، مکتبی به نام «مکتب کنش متقابل نمادین» وجود دارد که متفکرانی نظیر مید ویلیامجیمز و غیره در آن هستند. مفهوم محوری هویت «خود» است. ویلیام جیمز میگوید: «آنجا که من بتوانم بگویم که این منِ واقعی من است، آنجا هویت است». بنظر این رویکرد، وقتی که ما میگوییم «این من هستم» این من در خلأ شکل نگرفته و با شما متولد نشده است. این «من» (Self) بدانید یک I و یک me است.
من میخواهم همین را اساس بحثم قرار دهم. یک I یا «من» فاعلی داریم و یک me منفعل. I به جنبهی نمادین و خلاق ما، یعنی جنبهی نوآوری، خلاقیت و بدیع بودن ما، برمیگردد. اما me ما به اتباطات اجتماعی، شبکه تعاملات و فرایندهای اجتماعی رجوع میکند. (Self) برایند I و me است. ممکن است در یکی I کمرنگ باشد و me پررنگ و در دیگری برعکس.
در اینجا، ما در مفهوم هویت، هویت ایرانی، هویت ملی، تاریخی یا فرهنگی، پا را از روانشناسی فراتر میگذاریم. اگر در روانشناسی ما صرفاً صحبت از «من» فردی میکنیم، در هویت ایرانی صحبت از یک فرد خاص ایرانی نیست، بلکه صحبت از هویت جمعی ایرانی یا هویت فرهنگی یا هویت تاریخی یا هویت ملی است. پس، آن چیزی که موردنظر ماست، هویت جمعی است. در شناخت هویت جمعی ایرانی، باید توجه داشته باشیم که خود این هویت ایرانی یا هویت ملی یا هر هویت جمعی دیگر، یک I دارد و یک me و این نکتهای اساسی است. باید ببینیم I و me این هویت کجاست. بدون تردید، me آن متغیر است، me جمعی ما متغیر و تحت تأثیر شرایط، زمینهها و نیازهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. اما این نافی آن I یا آن عنصر ثابت نیست. همانطور که گفتم در انسان یک I وجود دارد که «من» خلاق و نمادین است. در جمع I وجود دارد که بیانگر «ما»ی خلاق، نمادین و فرهنگی است. ما باید آن «ما» که در هر شرایطی خود را نشان میدهد و درتقابل با شرایط مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، در نهایت هویت را شکل میدهد بشناسیم.
برخلاف تصور خیلی از افراد که فکر میکنند هویت امری ایستا و بدون تغییر و دگرگونی است. هویت یک قسمت ثابت و یک قسمت متحول دارد. ما میخواهیم بداینم که این I یا من ملی ایرانی کجاست و کجا باید آن را جستوجو کنیم؟ ما در بحثهای روانشناسی، Iness یا «من فردی» انسان را در درون آن و در نیروهای بالقوهی آن و در جنبهی نمادینش میبینیم. انسان موجودی است که با نماد سروکار دارد و نمادین است. بنابراین ما باید «من» ملی و «من» جمعی خود را در فرهنگ ببینیم، زیرا ” در بین مکاتبی که به مفهوم هویت توجه کردهاند، مکتبی به نام «مکتب کنش متقابل نمادین» وجود دارد که متفکرانی نظیر مید ویلیامجیمز و غیره در آن هستند. مفهوم محوری هویت «خود» است.
ویلیام جیمز میگوید: «آنجا که من بتوانم بگویم که این منِ واقعی من است، آنجا هویت است». بنظر این رویکرد، وقتی که ما میگوییم «این من هستم» این من در خلأ شکل نگرفته و با شما متولد نشده است. این «من» (Self) بدانید یک I و یک me است. من میخواهم همین را اساس بحثم قرار دهم. یک I یا «من» فاعلی داریم و یک me منفعل. I به جنبهی نمادین و خلاق ما، یعنی جنبهی نوآوری، خلاقیت و بدیع بودن ما، برمیگردد. اما me ما به اتباطات اجتماعی، شبکه تعاملات و فرایندهای اجتماعی رجوع میکند. (Self) برایند I و me است.... “ فرهنگ به یک معنا یعنی نماد.
ما باید من یا مای جمعی خود را در نمادهای خودمان ببینیم. در این نمادها هم باید یک اولویتبندی به عمل آوریم؛ بعضی از آنها بر بعضی دیگر تقدم دارند. ما در عرصه فرهنگ بین سختافزار و نرمافزار تمایز قایل میشویم. تعاریف متعددی از فرهنگ وجود دارد. تعریفی که من برگزیدهام تعریف مختصر، مفید و جامعی است. فرهنگ یعنی «معرفت مشترک» (Shared Knowledge) و مؤلفههای مختلفی دارد. این مؤلفهها هم لایههای متفاوت فرهنگ را تشکیل میدهند. عدهای از آنها، لایهی زیرین هستند و بضی لایهی رویین. اگر بخواهیم به طور مختصر به لایههای اولیه یا زیرین اشاره کنیم، میتوان آنها را بدین صورت برشمرد: لایه ی اول، لایهی فکر، بینش، جهانبینی و باور است، اینها لایههای زیرین فرهنگ محسوب میشوند. لایهی دوم، لایهی ارزشهاست. پس، آنچه از سنخ فکر، بینش، ذهنیت و معرفت است در لایه اول قرار میگیرد. آنچه که از سنخ ارزشهاست (ملاکهای داوری شما نسبت به خوبی، بدی، زیبایی، زشتی و… )، لایه دوم را تشکیل میدهد. لایه دوم متأثر از لایه اول است. لایه سوم، لایه الگوهای رفتاری و هنجارهاست. لایه چهارم، لایه نمادها (به معنای نمادهای کلامی و غیر کلامی، یعنی اعم از زبان کتابت و زبان گفتاری و نمادهای غیرکلامی مثل هنر، موسیقی، طراحی، معماری و…) است. نماد، خودش، فینفسه واجد ارزش نیست، بلکه معرف ارزشهایی است که در پس آن نهفته است. این نکتهای اساسی است. هیچ وقت نباید نماد را به عنوان سطح زیرین در نظر گرفت، بلکه نماد، خود، باردار عناصر زیرین است. این نکتهای است که در اولویتبندی فرهنگ، به عنوان آن عنصر نمادین «ما»ی جمعی، باید مورد توجه قرار گیرد. اکنون به پارادوکسهایی که در مورد هویت وجود دارد میپردازم. علیرغم اینکه، سعی کردیم تعریفی اجمالی از هویت بدست دهیم، اما هویت ماهیتی پارادوکسیال (تناقض نما) نیز دارد. همین امر باعث شده تعریفی مانع و جامع از هویت وجود نداشته باشد.
در مورد پارادوکسهایی که در مورد هویت وجود دارد، باید به سه پارادوکس اشاره کنیم. اولین پارادوکس هویت به این ویژگی برمیگردد که هویت به طور همزمان حامل یک عنصر ایستا و یک عنصر پویا است. از یک سو، رجوع به مفهوم هویت بیانگر استمرار و تداوم (Continuity) تاریخی است، اما از سویی دیگر، نباید این واقعیت را نادیده بگیریم که هویت به دلیل فرایندی بودن آن دائماً در معرض بازتعریف و بازتولید است. مثلاً، اگر زبان فارسی زمانی اساس هویت ایرانی بوده است، معلوم نیست که الان هم بتواند آن نقش را ایفا کند. بنابراین، به خاطر شرایط مجبوریم تعریف مجددی از هویت داشته باشیم. به خاطر این پارادوکس است که عدهای معتقدند پیوندها و تعلقاتی که به هویت مربوط میشوند محصول تفسیرهای مجدد و نمادین از دنیا هستند و چون به شرایط تاریخی، نیازها، موقعیتها و بسترهای (Contexts) متفاوت برمیگردند تا حدی ناگزیر گزینشی (Selecitive) و بخشی (Partial) هستند. ما از میان عناصر فرهنگی خویش دست به انتخاب میزنیم؛ این بدان معنا نیست که آنها وجود ندارند، بلکه آنها وجود دارند، اما در واقع ما بعضی از آنها را میبینیم و بعضی را نمیبینیم و این به شرایط محیطی برمیگردد. پارادوکس دیگر به هویتهای چندگانه (Multiple Identities) مربوط میشود. معمولاً افراد و گروههای مختلف اجتماعی الزاماً به یک هویت وابسته نیستند و میتوانند هویتهای مختلفی را پذیرفته باشند، مثل هویت قومی، هویت دینی، هویت زبانی، هویت ملی، هویت جنسیتی و هویت مربوط به گروههای شغلی. بنابراین، یکی از معضلات هویت، وجود هویتهای مضاعف است. لیکن، باید تلاش کنیم وجه اشتراک بین هویت گروههای مختلف را پیدا کنیم و هنر بحث هویت هم این است که از لابهلای همهی هویتهای ظاهراً مضاعف، بتوان وجوه مشترک آنها را پیدا کرد.
پارادوکس سوم به این نکته برمیگردد که اگر ما بخواهیم بر هویت تکیه کنیم، چون هویت، باردار احساس و ارزش است، با رفتار عقلانی تباین پیدا میکند. رفتار عقلانی مستلزم برآورد سود و هزینه است، اما هویت در واقع باردار حفظ سنت میباشد. پاسخهای متعددی به این پارادوکس داده شده است. یک جواب این است که اصلاً توجه به هویت مربوط به تاریخ است، ولی منافع اقتصادی هم همراه دارد؛ یعنی اینطور نیست که ما عقلانیت را بتوانیم صرفاً در رابطه سود و هزینهای که خود میشناسیم ـ سود و هزینه اقتصادی ـ ببینیم. باید دامنه و دایرهی این سود و هزینه را فراتر و گستردهتر بگیریم و اگر گستردهتر بگیریم میبینیم که به هر حال ممکن است به ظاهر یک امر اقتصادی برسیم، اما هزینههای فرهنگی زیادی را در قبالش پرداختهایم.
عدهای دیگر جواب میدهند که نه! آن چنان هم غیر عقلانی نیست و چون جنبه ارزشی و عاطفی دارد نمیتوان گفت که در آن پیامد عقلانی وجود ندارد. اما، در رابطه با تاریخچه هویت نیز دیدگاههای مختلفی وجود دارد. عدهی زیادی وجود دارند که نگاهی منفی به هویت دارند. اینها معتقدند که چیزی به نام هویت اصلاً وجود ندارد و نگاه ذاتگرایانه به هویت را نفی میکنند و بر این باورند که هویت امری قراردادی است که صرفاً به شرایط برمیگردد و این هم از زمانی شروع میشود که گفتمانهای استعماری، غرب به منظور استعمار گسترش نفوذ خود به عالم، مفهومی به نام بربریت و توحش را میسازد. شرقیها نیز در واکنش به این عمل غربیها و مفهوم شرقشناسی که به خاطر همین گفتمان استعماری شکل گرفته است، دچار نوعی شرقشناسی وارونه میشوند و «غربی» را برای خودشان در توهم ساخته و دائم علیه آن به ستیز میپردازند. این، بحثهایی است که مطرح میشود و تا حدی متأثر از پستمدرنیستها، از جمله میشل فوکو که خود (Self) و دیگر (Other) را مطرح میکند، میباشند. من میگویم که me عنصر متحول هویت است و امری غیرذاتی و تقریباً قراردادی و متکی به شرایط است. اما میتوان قرائتی ذاتگرایانه هم از هویت داشت. قرائت ذاتگرایانه به همان I یا Iness فرهنگی برمیگردد؛ یعنی آن چیزی که باقی مانده است. بعد از طرح این مقدمه، حالا میخواهم به اصل بحث بپردازم. مورخان و ایرانشناسان بزرگ در خصوص هویت ایرانی چه مسألهای را مطرح کردهاند؟ آن قسمتی که نمادین است، آن قسمتی که ما آن را ذاتگرایانه و نه درک قراردادی مینامیم، چیست؟ ما باید چه چیزها یا چیزهایی را در دستور کار خود و دستور کار سیاستگذاریهای فرهنگیمان قرار دهیم؟ وقتی به تاریخ گذشته خویش نگاهی میکنیم، هر قرائتی که ما انتخاب کردهایم و با فرهنگ و شرایط روحی ما بیگانه بوده، ناکام مانده است. این، به معنای پذیرش مطلق فرهنگ یا سنت هم نیست، بلکه بدین معناست که فرهنگ و سنت را نباید نادیده و دست کم گرفت. همان طور که میدانید بعد از جنگ جهانی دوم که مسأله عقبماندگی کشورهای در حال توسعه در دستور کار قرار گرفت، مفهومی به نام فرهنگ توسعه ابداع شد.
پیش فرض این مفهوم این بود که اگر غرب به توسعه رسیده است به مقتضیات فرهنگی خاصی بوده و شرق نیز برای توسعهیافتگی همان فرهنگ را دستور کار خویش قرار دهد. اما به علت ناکامیهایی که به اصطلاح دیدگاه نوسازی و فرهنگ توسعه ایجاد کرد، یونسکو دهه 1987 تا 1997 را به عنوان دههی توسعهی فرهنگی نام مینهد؛ یعنی، بیش از آنکه فرهنگ خود را با توسعه وفق دهد، توسعه باید خودش را با فرهنگ وفق دهد. هر توسعهای که فرهنگی نباشد ناکام میماند. ژاپن ازیک الگویی بهره میگیرد که کاملاً با الگوع معرفتی و فکری غرب همخوانی ندارد. البته، ممکن است سرمشقهایی از آنجا گرفته باشد، لیکن آنها را بومی کرده است. ژاپنیها برعکس غربیها که فردگرا هستند بسیار جمعگرا هستند. برخلاف به اصطلاح الگوی اکتسابی که در غرب حاکم است، در شرق الگوی انتسابی حاکم است. برخلاف عامگرایی حاکم در غرب، آنها [ژاپنیها] به شدت خاصگرا هستند و حتی گفته میشود که خود غربیها هم عامگرا و اکتسابی نیستند؛ در آنجا هم جنبههایی از خاصگرایی و جنبههایی از به اصطلاح روشها و منشهای انتسابی وجود دارد.
نامه بچه های مدرسه فاطمیه به امام (ره) مهربان:
بسم الله الرحمن الرحیم
سـلام بـر امـام عـزیـز, ما بچه های کلاس پنجم جهاد مدرسه فاطمیه هـسـتـیم. چون در کتاب دینی ما نامه امام محمدتقی (علیه السلام) را بـه فـرمانده سیستان و نصیحت هایی را که امام به ایشان کرده انـد, نـوشته, ما هم تصمیم گرفتیم که برای شما نامه ای نوشته و شـمـا را نـصـیحت کنیم. ولی اماما, ما شما را نمی توانیم نصیحت کـنـیـم, زیرا شما بزرگوارید و از همه گناهان به دورید. اماما, مـا بـچـه هـای کـوچـک از تـه قـلـبـمان خواهشی از شما داریم و امیدواریم لیاقت آن ها را داشته باشیم.
... ای پـدر بـزرگـوارمـان, ای پـیر جماران, ای روح خدا, با خط زیـبـای خـودتان برای ما جواب بنویسید و آموزگارانمان را در آن نصیحت کنید....
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
جواب امام :
(فـرزنـدان عـزیزم! نامه محبت آمیز شما را قرائت کردم. کاش شما عـزیـزان مرا نصیحت می کردید که محتاج آنم. امید است با نشاط و خـرمی درس هایتان را خوب بخوانید و در همان حال به وظایف اسلامی کـه انـسان ها را می سازد, عمل کنید و اخلاق خود را نیکو کنید و اطـاعـت و خـدمت پدران و مادرانتان را غنیمت شمارید و آن ها را از خـود راضـی کنید و به معلم هایتان احترام زیاد بگذارید. سعی کـنـیـد بـرای اسـلام و جـمهوری اسلامی و کشورتان مفید باشید. از خـداونـد تعالی سلامت و سعادت و ترقی در علم و عمل برای شما نور چشمان آرزو می کنم. سلام بر همه شماها.)
29 شهر صفر 1403, روح الله الموسوی الخمینی
بامقام معظم رهبری
مسئولان، جوانان و آینده کشور
× مسئولان باید به بهترین وجه مطالبات حقیقی نسل جوان با استعداد و خوشفکر ما را برآورده سازند .
× به جوانان عزیزم توصیه میکنم که با عزم و اراده و همت، با مشکلات دست و پنجه نرم کنند، آنها را مغلوب سازند و با روحیهای پرنشاط، آینده بسیار درخشان ایران را رقم بزنند .
× اگر چه ایران و دیگر کشورهای اسلامی با وجود سوابق تاریخی درخشان علمی، به دلایل مختلف از قافله علمی دنیا عقب ماندهاند، اما تردیدی نیست که اگر همه به ویژه نسل جوان خوش استعداد کشور، همت و تلاش کنند و مسئولان هم برای استفاده از امکانات، برنامه ریزی خوبی انجام دهند، ایران، چند دهه دیگر در خط مقدم علمی جهان خواهد ایستاد .
رسالت، 1/8/1382 .
منافقان، بیمارانی هستند که علی الدوام خداوند بر بیماریهای آنها می افزاید، زیرا همان قانونی که در جسم انسان هست در روح انسان نیز وجود دارد. اگر کسی بیماری تن داشته باشد و به طبیب مراجعه کند، ولی با طبیب لج نموده و سفارشات او را زیر پا نهد و با او منافقانه رفتار نماید، اثرش قهراً ازدیاد بیماری است.( آشنایی با قرآن، ج2، ص155)